[نگاه میکردم به جاریِ کلمات غلیظ در رگهاش به رنگوبوی صداش به چشمهاش که -هرچند گنگ و مبهم بود- تناسخ همۀ حرفهای عالَم بود رسیده بود از آنسوی نیستی به حیات صداش میکردند: «الهۀ کلمات»]