شهر هودلدورف هوای بسیار سردی دارد. در این شهر بزرگترین کارخانهی واکس قرار دارد. کارخانهای که مدیر آن خانم فِربِر است، زنی مرموز و بدجنس. در این کارخانه اتفاقهایی میافتد که هیچکس از آن خبر ندارد. اوتو همراه مادرش به این شهر سرد و مرموز هودلدورف میآید. دور شهر را درختانی کهنسال محاصره کرده است، اتو احساس میکند موجوداتی نامرئی از بین درختان به او چشم دوختهاند. اتو حس خوبی نسبت به این شهر ندارد، شاید حق با او باشد. در این شهر مرموز اتو مادرش را گم میکند و...