نیکیتا خروشچف در ١٩٦٤ ناگهان از کار برکنار و مجبور به اقامت در مجتمعی از خانههای روستایی متعلق به حکومت شد. برای کسی که قریب به ده سال بر اتحاد شوروی حکومت کرده بود، ایفای نقش مستمریبگیری خاموش کار راحتی نبود. یکی از قلیل چیزهایی که برای او مانده بود و از این تلخی میکاست آزادی در بازگویی یادداشتهایش بود. او مصمم بود نسلهای آینده، مردم کشور و اعضای حزب را بر آن دارد تا بر او به چشمی بهتر از رفقای سابقی بنگرند که او را از کار برکنار کردهاند. خروشچف به اذعان خود با نگارش خاطراتش میخواست نقشی در تاریخ برعهده بگیرد. پس دیدهها و شنیدههایش را با توجه به حضور طولانیمدت در بطن رویدادها و ارتباط با بزرگان شوروی و نیز رهبران دنیای سرمایهداری نقل کرده است.
خروشچف و خانوادهاش علاقهمند بودند که خاطراتش در اتحاد شوروی و به زبان روسی نشر شود؛ اما میدانستند که چنین چیزی در شرایط و اوضاع حاکم بر کشور امر ناممکنی است. او و دستیارانش بیم داشتند از اینکه اگر این خاطرات به غرب نرسد و پیش از مرگش به چاپ نرسد، دیگر هرگز امکان چاپ و نشر نخواهد یافت و پس از مرگش بنا بر شیوهی مرسوم اتحاد شوروی ضبط خواهد شد و آنچه او ضبط کرده در بایگانی حزب خواهد پوسید و هرگز جزء تاریخ جهان نخواهد شد.
اما خروشچف زرنگتر و مغرورتر از آن بود که چنین سرنوشتی را بپذیرد. احساس میکرد تا زنده است، بههرحال قدرتی دارد. ضبط این خاطرات برای او صورت نوعی علت وجودی به خود گرفت و به مایهی مهم مقاومت او در برابر پیری و ناتوانیای بدل شد که در رسیده بود.