این موقع شب چه کسی می تواند باشد؟ نه کسی نیست. حتما خیال می کنم که کسی در می زند، به خاطر خستگی است. اما باز صدای در بود که می آمد. وحشت زده از جا بلند شد، در را باز کرد و با تعجب مردی را دید که پشت در ایستاده است. مردی بلند قد، با چهره ای زیبا و دوست داشتنی و تبسمی شیرین بر لب. چهره زیبا و روحانی مرد و لبخند شیرینش ترس را از دلش برد. با خود فکر کرد: او کیست؟ من که تا به حال او را ندیده ام… اما چقدر دوست داشتنی است، چهره اش چقدر آرامش بخش است…