شاهدخت پرسفونه همیشه از سرمای هوا شکایت میکرد و مدام به پدرش شاه هریس میگفت که قلعه قدیمی شده و سرما از لای شکاف دیوارها به داخل قلعه میآید. یکی از روزهایی که در فکر بازسازی قلعه بود، غریبهای در زد و پیشنهاد کرد قلعه را برایشان بازسازی کند. پرسفونه که میخواست به هر قیمتی مشکل سرما را حل کند، بدون مشورت و با عجله قرارداد بازسازی را امضا کرد. وقتی کاغذ سررسید اولین قسط هزینهی بازسازی به دستش رسید، فهمید که به دردسر بزرگی افتاده…