استعمارزدایی واژه فنّی و نسبتاً بیروحی است برای اشاره به یکی از پُرالتهابترین فرآیندهای تاریخ مدرن؛ فرایندی که به سقوط امپراطوریها همچون قالب سیاسی نظم جهانی انجامید و همچنین به فسخ سلسلهمراتب نژادی همچون دیدگاه سیاسی مرسوم و بنیادین آن نظم. کتاب حاضر سعی و تلاشی است برای درک تاریخ دویست سالة استعمارزدایی در جهان از طریق پاسخ به پرسشهایی در چهار حوزة مشخص که عبارت باشند از ۱- کندوکاو در ویژگیهای عصر استعمار، ۲- وضعیت کشورهای استعمارگر در ارتباط با مستعمرات، ۳- مسیر فرآیند استعمارزدایی، و ۴- پیامدهای کوتاهو میانمدّت استعمارزدایی. هنگام پاسخ به این پرسشها طی ادوار مختلف استعمارزدایی الگوهای یکسان در مورد این فرآیند و تبعاتش کشف میشوند و همچنین تفاوتهایی که الزام توجه به هر یک از موارد مشخص را ایجاب میکنند. مهمترین وجه مشترک تمامی فرآیندهای استعمارزدایی بدون هیچ تردیدی الزام اساسی ایجاد یک دولت-ملت بود؛ و برای درک تفاوتها، باید به دیدگاه یا ایدئولوژی رهبران استقلال رجوع کرد و همچنین به شرایط جهانی هنگام مبارزات برای کسب استقلال. یادآوری کنیم که علیرغم ناتوانی فرآیند استعمارزدایی در صورتبندی جهانی برابرتر از پیش و بنیانگذاری نظامهایی دموکراتیک، روند طولانی استعمارزدایی تأثیر ژرف بر اندیشة سیاسی معاصر گذاشت و بسیاری از مسلّمات دیرینه را زیر سؤال برد و هنوز هم میبرد.