طوفان بزرگی در شهر کوچک کنعان آمده و خرابی زیادی به بار آورده است. برق قطعشده، شاخههای درختان و شیشۀ پنجرهها شکسته و سقفهای زیادی آسیب دیدهاند. چهار دوست کلاس هشتم به نام ایوان، جیسون، میچل و سی جی صبح روز بعد از طوفان به جنگل میروند. ایوان یک غریبه به نام ریکی را هم با خود آورده است ریکی، تازه وارد شهر و مدرسه آنها شده است و هنوز هیچ دوستی ندارد و کسی هم تمایل ندارد با او دوست شود. پسرها باهم بهسمت پاتوق محقرشان میروند که با وسایل دورریز ساختهاند ولی طوفان آن را نابود کرده و چیزی از آن باقی نگذاشته است.