به دام انداختن یک قاتل، خیلی خطرناک است؛ بهخصوص اگر همسایهتان باشد. نویسندۀ فوقالعاده و بااستعداد پیمانشکن با اثری بینظیر و تکاندهنده از راه رسیده است؛ داستان زنی که سابقۀ عدم تعادل روانی دارد و ترس او از همسایۀ جدیدش میتواند منجر به قتل شود… هنریتا و همسرش لوید در خانۀ جدیدی خارج از بوستون ساکن میشوند. هن طراح و تصویرگر است و در یک گالری، در همان نزدیکی کار میکند. این آرامش زمانی بر هم میخورد که او شیء آشنایی را در قفسۀ دفتر همسایهاش میبیند؛ یک جام ورزشی، درست عین همان جام گمشدهای که دو سال پیش و بعد از کشته شدن یک مرد جوان از خانهاش ربوده شد. هن این را میداند، چون سالها به پروندههای حلنشدۀ جنایی علاقه داشته است؛ نوعی دلمشغولی که در موردش با کسی حرف نمیزند اما نمیتواند بیخیالش شود. همسایهاش میتواند قاتل باشد؟ یا این ماجرا دوباره شروع یک فروپاشی روانی است؟ درست مثل زمانی که در دانشکده درگیرش شد و در نهایت به یکی از همکلاسیهایش آسیب زد… هرچه متیو را بیشتر زیر نظر میگیرد، بیشتر شک میکند که او نقشهای وحشتناک در سر دارد. اما کسی حرفش را باور نمیکند. تا اینکه در یک پارکینگ با متیو رودررو میشود و میفهمد که او میداند تحتنظر هن قرار دارد. این شروع کابوس وحشتناکی است که ممکن است هن فرصت فرار از آن را پیدا نکند.