گرگ خیلی گرسنهای وقتی چوپان و سگ گله خواب بودند، به گوسفندان نزدیک شد. لباس و کلاه و عصای چوپان را برداشت و پوشید. میخواست خودش را جای چوپان جا بزند تا گوسفندان به دنبالش بروند و او هم آنها را بخورد. گرگ که حسابی از این نقشهاش کِیف کرده بود، تلاش کرد ادای آواز چوپان را هم دربیاورد ولی چنان زوزهی ترسناکی کشید که…