بلو سارجنت در زندگی به چیزهای مهمی دست پیدا کرده است. برای اولین بار در عمرش، دوستانی پیدا کرده که میتواند بهشان اعتماد کند، دوستانی که به آنها احساس تعلق خاطر دارد. پسران زاغی او را بهعنوان عضوی از گروهشان پذیرفتهاند، دردسرهای بلو را مشکلات خودشان میدانند و البته بلو هم با آنها همدل است.
اما وقتی آدم چیزی به دست میآورد، هرآن ممکن است بهراحتی از دستش بدهد.
دوستان آدم ممکن است به او خیانت کنند.
مادر آدم ممکن است غیبش بزند.
و خیالات آدم ممکن است گمراهش کنند.