این جزیره از مدتها قبل از ساخت بیمارستان، جزیرهی گمشدگان نامیده میشد. میگویند مه زمستان آنقدر غلیظ است که دستت را جلوی صورتت نمیبینی. توفانها با چنان قدرتی میوزند که میتوانند تو را از صخرهها به پایین پرتاب کنند. اما از زمانی که بیمارستان سنت کریستینا ساخته شد، این اسم معنای جدیدی به خود گرفت. تعداد معدودی از کسانی که به آن مکان رفتند، توانستند زنده از آنجا خارج شوند.
روز کریسمس است و کارآگاه ارشد سربازرس تام رینولدز تماسی نگرانکننده دریافت میکند. گوری دستهجمعی در جزیرهی اویلیِان نا کِلتِه کشف شده است، همان جزیرهای که موسسهی روانی جنجالی سنت کریستینا در آن قرار داشت. تیمارستان دهههاست که تعطیل شده و وجود گورهای دستهجمعی در آنجا، هرچند تراژدیای تلخ به شمار میرفت ولی رایج بود. رینولدز فکر میکند رئیس ستیزهجویش پروندهی راکدِ بیاهمیتی را برای بهحاشیهراندنش به او سپرده است.
ولی ناگهان مشخص میشود جسد دیگری در میان مردگان پیدا شده؛ یکی از پزشکانی که چهل سال پیش در شرایطی مرموز از بیمارستان ناپدید شده بود. حالا به نظر میرسد بهطور وحشیانهای به قتل رسیده باشد.
با تغییر ناگهانی رخدادها، هیچچیز نمیتواند رینولدز و گروهش را برای آنچه قرار است با رسیدن به جزیره کشف کنند، آماده کند.