پیش از آنکه خارها درس تیزشان را به من بدهند و هرچه ضعف در وجودم بود همراه با خون بیرون بریزند، فقط یک برادر داشتم؛ و او را خیلی دوست داشتم.
ولی آن روزها دیگر رفتهاند و چیزی که از آنها به جا مانده در گور مادرم خفته است.
حالا برادران بسیاری دارم، برادرانی تیزدست در کار با خنجر و شمشیر؛ و هرقدر که دلتان بخواهد شرور.
ما در این امپراتوری شکسته به اینجا و آنجا هجوم میبریم و جنازهها را غارت میکنیم. میگویند دوران خشونتباری است؛ آخرالزمان، وقتی که مردهها و هیولاهای شبحزده شبهنگام پرسه میزنند.
همهی اینها درست است، ولی آنجا و در تاریکی چیز بدتری هم هست، چیزی خیلی بدتر.