بار دیگر به اندیشههای هابز بازمیگردیم. این متفکر انگلیسی با روشنبینی و هوشیاری خاصی که پس از او ناپدید شده است، توانست پیوند عمیق و رابطهی نزدیک بین جنگ و دولت را تشخیص دهد. او توانست درک کند که جنگ و دولت اصطلاحات ضدونقیضی هستند که نمیتوانند با هم وجود داشته باشند و هر یک بر نفی دیگری دلالت دارد. جنگ از دولت جلوگیری میکند، دولت از جنگ جلوگیری میکند. اما خطای بزرگ و تقریبا مهلک هابز در آن برهه این است که معتقد بود جامعهای که بر جنگ همه علیه همه اصرار میورزد، واقعا یک جامعه نیست. دنیای وحشیها دنیایی اجتماعی نیست و در نتیجه نهاد جامعه مستلزم پایان جنگ و ظهور دولت بهعنوان یک ماشین ضد جنگ تمامعیار است. هابز نمیتوانست جهان بدوی را بهعنوان دنیایی غیرطبیعی تصور کند. با وجود این، اولین کسی بود که متوجه شد که نمیتوان بدون دولت به جنگ فکر کرد و باید به آنها در رابطهای مبنی بر طرد و نفی فکر کنیم. از نظر وی، پیوند اجتماعی بین انسانها به لطف این قدرت مشترکی که همهی آنها را به زور وادار به فرمانبرداری میکند، بنا نهاده میشود. دولت علیه جنگ است. در نقطهی مقابل، جامعهی بدوی بهعنوان فضای جامعهشناختی جنگ دائمی چه چیزی به ما میگوید؟ جامعهی بدوی سخنان هابز را با وارونه کردن آن تکرار میکند و اعلام میکند که ماشین پراکندگی علیه ماشین اتحاد عمل میکند. او به ما میگوید که جنگ علیه دولت است.