صدها سال است که ایرانیان و بسیاری از ملل مشرق زمین و چند سده است که مغرب زمینیان قصه های هزار و یک شب را می خوانند و از صحنه صحنه داستانهای آن زیباترین صورت های خیال را در ذهن خود نقش می زنند. هزار و یک شب دنیای رنگارنگی است پر از صورتهای خیال و وهمانگیز. دنیایی است فرورفته در هاله ای از ابهام که در آن آرزوهای دستنیافتنی و ناممکن به شیوه هایی سحرانگیز ممکن میشود، دنیایی جادویی که گاه یک انسان به سگ تبدیل میشود و دیرینه سالی در کالبد سگ باقی میماند تا آنکه به لطف مهرورزی دخترکی زیبا طلسم جادویی شکسته می شود و به ناگاه شاهزاده ای زیبا از پوست سگ بیرون میزند.
راوی همه این قصه ها بانویی به نام شهرزاد است و مخاطب همه قصههای او، شاهزادهای به نام شهریار شاه که شاهد خیانت همسرش میشود و چون به نزد برادرش شاه زمان می رود که در منطقه ای دیگر حکم میراند در آنجا نیز درمییابد که همسر برادر نیز به شوهر خیانت می کند. از آن زمان تصمیم می گیرد هر شب دختری را به زنی بگیرد و پس از تمتع از او، فرمان قتلش را صادر کند. چون این حادثه تکرار می شود، شهرزاد دختر زیبای وزیر داوطلب می شود که به همسری شهریار شاه درآید تا بدین وسیله دختران سرزمین خود را از این فرجام تلخ نجات دهد. با او ازدواج میکند و چون شاه از او کام برمیگیرد، شهرزاد قصه ای ساز می کند و شهریار شیفته وار گوش می سپارد و چون سپیده می زند لب بر سخن فرومیبندد و شهریار که شیفته شنیدن ادامه قصه است، کشتن شهرزاد را به شبی دیگر وامی گذارد و شهرزاد هر شب را قصه را ادامه می دهد و قصه از دل قصه برمیآورد.
این ساختار باعث میشود قصه های شهرزاد تودرتو و خیالی و جادویی لقب بگیرند، قصه هایی که از آنها اقباس های فراوانی شده و غربی و شرقی از آن داستانهای نو پدید آورده اند.