ای رستخیزناگهان، وی رحمت بی منتها
ای آتش افروخته در بیشه اندیشه ها
امروز خندان آمدی، مفتاح زندان آمدی
بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا
خورشید را حاجب تویی، اومید را واجب
مطلب تویی، طالب تویی
هم منتها هم مبتداای نفس خُرم باد صبا
از بریار ،آمده ای مرحبا
دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا
خستگی اندر طلبت راحت است
درد کشیدن به امید دوا