وقتی می خواستم به دنیا بیایم از قابله پرسیدم سینما اختراع شده گفت آره و من به دنیا آمدم واقعیت این است که وقتی به کلاس اول دبستان رفتم و باسواد شدم اولین ذهنیتم این بود که بتوانم داستان بنویسم یادم می آید که غروبی بهاری با خانواده و اقوام مادری ام جمع بودیم یکی از دایی هایم داستان من را با صدای می خواند و مدام تعریف و تمجید می کرد و می گفت آفرین کیانوش اما من از خجالت در اتاق پنهان شده بودم...