سلام و دوصد سلام و مثل همیشه درد دلی از ده کورهایی پرت و پلا تو دامن تپه های نیمی خشک و نیمی سبز به همه ی اونایی که زمین سرخو سبز میکنن چرا که از زمین سرخ نان گرم تو کندوی ناندانی ما نمیشینه گفته بودم که آبادی ما کوچیکه اما میگم که آدماش بزرگن چرا که دلشان بزرگه قصه ما مثل پاری قصه ها پر غصه است اما نه اون جور که نتوانید غصه ی خودتانا فراموش کنید چرا؟ خوب برای اینکه هیچی که توش نباشه عشق که هست عشق چیزی که اگه هزار و هزاران دفعه از نقاره خانه های بلند سر به طاق آسمان کوفته معنی شو بگی باز فردا معنی تازه تر میده و پس فرداش. معدگل، آسیابان آبادی ما عاشق شد.