پیشتر گفتم هیچ کس دست دختری رو تو دست فرخ ندیده بود؛ اما من اون روز بعد از ظهر دیدم دنبال فرخ که افتاده بودم برگشت سر کوچه ما و از جلوی خونه حاج حیدر علی رد شد. من هنوز خیلی عقب تر بودم. به باره نازنین دختر بزرگه حاج حیدر علی که سال اول پزشکی بود و همه محله خانم دکتر صداش می کردن از در خونه اومد بیرون نذاشتم نازنین من رو ببینه فرخ پیشتر افتاد. به کم که گذشت و ریزتر ماجرا شدم حس کردم انگار نازنین داره ردپای فرخ رو پی میگیره خوره به جونم افتاده بود که این دوتا به سر و سری با هم دارن نتونستم بگذارم و بگذرم پنهونکی دنبالشون موندم تا چهارتا خیابون بالاتر بعد از ظهر داغ مرداد بود و پرنده پر نمی زد دیدم فرخ با زرد قناری برگشت سرخیابون بدون این که به عقبش نگاه کنه منتظر ایستاد تا آبله! نازنین خانم سوار ساید موتور شد و گازش رو گرفتن و سر خوردن چطور ممکن بود؟! نازنین ؟! خانم دکتر ؟! دختر حاج حیدر علی؟ بزرگ هیات و آبروی طوقچی و هفت تا محله ی پایین و بالاش؟! با فرخ قلچماق لات الواط ؟! آخه چه صنمی با هم میتونستن داشته باشن؟! یعنی اگه یخ بستن خورشید رو تو آسمون می دیدم کمتر یکه می خوردم تا نازنین رو همرکاب فرخ …