در این رمان مردی خواسته ناخواسته جنین زن و مردی آشنا و دم مرگ را بیخبر از آنها و در بطن خود و دور از چشم همه پرورش میدهد و در هواپیمای کوچک و در سختترین شرایط روحی به دنیایش میآورد. هیچ کس از آمدن این نوزاد خوشحال نیست، جز مرد و سکوت وهمانگیز نیشدارش که حالا راضی هم است از جبران مافات مرگ زودرس آنهایی که او خود را مقصر آن میداند و میتوانسته اتفاق نیفتد