فکر و ذکرش میهن بود و هر آرمان بزرگی که به آن پیوند خورده: شرف، سنت، خانواده. میگفت باید فردفرد آدمها و منافع شخصی ناچیزشان را فدای اینها کنند. بعد که در سنگر با همین فردفرد آدمها دمخور شد، گهگاه با نظرشان همسو شد. کار به جایی رسید که یکی دو بار از خودش پرسید نکند رنج اینها مهمتر از آرمانی باشد که برایش رنج میکشند.