باد دائم به من شلاق میزند. صدای جیرجیر لولاهایم در گوشم میپیچد. هر لحظه ممکن است لولاهایم را از هم باز کند و از هم بپاشد. آن وقت است که همه تیر و تختههایم پخش و پلا شوند روی دریا. کاش داماهی زنده بود. باد نه تنها من، بلکه دریا را هم به غیض آورده است. بدجوری شلتاقی به صورت دریا میکوبد. باد جابهجای دریا را مثل یک نردبان از جایشان بلند میکند. بعد گمبی پایین میاندازدشان.