من کودک زیرکی بودم و متوجه شدم که منظور او از احمق ها آدم های سفید پوست بود. با وجود اینکه هنوز ناراحت بودم و می دانستم که به احتمال زیاد زشت هستم نخستین بار بود که او به شیوه ای با من صحبت میکرد که انگار چیزی فراتر از فرزند سفیدپوست مادرم هستم. در تمام این سال ها فقط به من گفته بودند که راجع به سیاست رنگ پوست و دختر بودن چه باید اندیشید ولی فشار انگشت کنستانتین در کف دستم به من آموخت که در باورهایم نوعی حق انتخاب دارم.