اُدِسا همواره شهری متفاوت بوده است. شهر شگفتانگیزی که شهروندانش به شوخطبعی و هنرمندی شُهره بوده و هستند. شهری پر از تئاتر، هنرپیشه و طناز. شهری پر از استعداد و سرخوشی. شهری که در کنار خیل عظیمی از نویسندگان و هنرمندان، ایساآک بابِل را به دنیای ادبیات، تئاتر و سینمای روسی هدیه داد. خودِ بابِل در سال 1916 و در جستاری باعنوان ُادِسا مینویسد: «فکر میکنم وقتش رسیده تا شاهد تأثیرات پُررنگ، پُرثمر و تعیینکنندهی جنوبِ روسیه، و به عبارت دقیقتر، اُدسای روسی بر مسیر و سرگذشت کشور باشیم. اُدسا به نظرم شاید تنها شهر روسیهی (تزاری) است که گی دو موپاسانِ روسی ما میتواند در آن متولد شود. ما بهشدت به وجودش نیاز داریم...»
این کتاب از چهار داستان بههمپیوسته تشکیل شده است که موضوع اصلی این چهار داستان، زندگی و روال کار شبکههای مافیایی و تبهکار در اُدِسای دو دههی اول قرن بیستم است. اگر دقیقتر بگوییم، همهچیز در محلهی «مولدوانکا» رخ میدهد. محلهی فقیرنشین مولدوانکا که به محلهی خلافکارها هم شهرت داشت. محلهای که جولانگاه گروههای مختلف مافیایی بود و همه، حتی مسئولین کشوری و لشکری، از سردستههای تبهکاران حساب میبردند. شخصیت اصلی و محوری این داستانها «بِنیا کریک» است، ملقب به «سلطان»، سردستهی بزرگترین باند مافیایی شهر. بِنیا کریک یک شخصیت خیالی نبود. در واقع، در دو دههی اول قرن بیستم، تبهکار مشهوری به نام موئیشه وینیتْسکی در اُدِسا فعال بود. بابِل بِنیا کریک قهرمان این کتاب را از روی شخصیت همین «میشکا ییپونْچیک» خلق کرد.