بخشی از کتاب: همان لحظه پدرم از شدت عصبانیت فریادی زد و گفت؟ آقا به چه حقی… کی به شما اجازه داد که داروها را نخوردید؟ چرا به من نگفتید این داروها حالتان را بد میکند؟ من داروها را عوض میکردم. آن لحظهلحظه عجیبی بود. همه به پدرم خرده میگرفتند این چه طرز حرفزدن با حضرت امام است؟ امام فرمودند: کاری نداشته باشید ایشان درست میگوید. من باید از این کارم استغفار کنم. حالا آب بیاورید تا من داروها را بخورم.