عکس دیگری را هم با کیفیت خوب قاب گرفته ام و به دیوار اتاقم زده ام. همان عکس سالی مان به این نتیجه رسیده ام که مفهوم عکس محبوبم در تضاد با آن چیزی است که نشان می دهد؛ در واقع این دختر بزرگ تر با ژست ستیزه جویانه اش است که پشتش را به خواهرش و پسرک ایستاده بر چوب های بلند کرده خانواده؟ دختر موطلایی سیگار به دست که از قوانین آنها سرپیچی کرده و رو به جلو نگاه می کند آنها را در گذشته جا خواهد گذاشت و به سوی آینده ای نامعلوم خواهد رفت آینده ای که تمامش برای آن ها در گذشته خلاصه خواهد شد.
سودا وقتی بزرگتر شد فهمید هر کسی می تواند دلایل خودش را داشته باشد و به خاطرشان زمین و زمان را به هم بریزد اما حق قطعا چیزی دست نیافتنی بود. می توانستی حق داشته باشی و شکست بخوری می توانستی حق داشته باشی و تنها بمانی میتوانستی ناعادلانه به حقت نرسی. حق و عدالت مفاهیمی بودند که در حیات بشر از معنا تهی می شدند. به طرزی هولناک در روند زندگی بی معنا می شدند.