مشغله چقدر این کلمه پرحجم است پر از ناگفتنی ها. شاید هم ما آدم ها وقتی عشق بینمان بی رنگ می شود، دست به دامن بهانه می شویم؛ بهانه هایی که یکی یکی در ذهنمان دیواری میسازند از جنس مشغله دیواری پرحجم و محکم یک وقت آدم به خودش می آید و می بیند آدم های زندگی اش یکی یکی دارند به خاطره ای دور تبدیل می شوند؛ خاطره هایی که مثل پرونده ای خاک خورده سالها توی بایگانی می مانند. گاهی نیاز گاهی هم اتفاق تو را وا می دارد سر یکی از همان پرونده ها بروی، تلخ یا شیرین فرقی نمی کند، بی آن که بخواهی روی سلول های مغزت جا خوش می کنند و مثل مگسی مدام صدای وزوز شان می آید.