شلیک به خورشید از یک جشن آغاز میشود؛ شبی که قرار است یک زندگی مشترک آغاز شود اما با جنونی که به جان عروس افتاده، هیچ امیدی به آغازی شیرین نیست و شاید سردی و نحوست بر زن و مرد یورش بیاورد. زنی که همانطور که دستهگل عروسش را در فضای بیرون از پنجرهی ماشین تاب میدهد، غرق در کابوس دخترکی پنجساله است که در میان گریههایش تنها منتظر است تا مادرش را ببیند... و مردی که بیآنکه از سرنوشت شومی که انتظارش را میکشد با خواننده همراه شده و میخواند: خوش به حال شادوماد. کمی بعد به جایی میرسیم که دریا در خانهی باشکوه پدریاش ایستاده، خانهای که با همهی زیباییاش برای او دستکمی از جهنم ندارد. تنها حضور حسام است که آرامش را به جان او تزریق میکند؛ در میان کسانی که چشم دیدنش را ندارند و هر لحظه نفرت و بیتوجهیشان را به رخ میکشند. به رخ دختری که قرار است به زودی مالک این شکوه و عظمت شود..