من از تقدیر معلوم پیش رویم نافرمانی کردم تا تو را داشته باشم.
همه من را به این نافرمانی میشناختند.
اما کسی نمیداند که تو چطور آرام و بیصدا من را اغوا و مجذوب خود کردی.
همه چیز پای من نوشته شد.
تو ذاتاً در به دام انداختن بیسروصدای آدمها باهوش بودی.
به گریههای دیگران برای نداشتن تو میخندیدم و به تاوان این گناه، زمانی طولانی برای نبودن تو زار زدم.