گیتا زنی است که با دخترش زندگی نهچندان سادهای را سپری میکند. او در خانهی مردی متمول کار میکند، سرهنگی که مال و اموالش چشم گیتا را پر کرده و زن برایش نقشهها دارد؛ نقشه برای اینکه به خیال خودش از این خوان هفترنگ سهمش را بردارد و به زندگیشان سروسامانی بدهد. از روزی که از سرهنگ قطع امید کرده و دریافته که نمیتواند دل او را ببرد، برای بازکردن پای دخترش به دمودستگاه پسر جوانش، گل سرسبد خانواده که با زنی ده سال بزرگتر از خودش ازدواج کرده و دل همه را خون کرده، برنامه دارد و روز و شب به این میاندیشد که چگونه برنامهاش را عملی کند!