خلاصه ی این داستان دیدارد و هیولاست؛ و یکی از آن دو هیولا منم یون جای پسری گره ای است که برعکس بیشتر آدمها قادر به درک و تجربه ی احساساتی مثل ترس و خشم و شعف نیست؛ اما مادر و مادر بزرگی دارد که زندگی امن و رضایت بخشی برایش ایجاد کرده اند و از راههایی خلاقانه به او کمک میکنند تا در مدرسه و جامعه زندگی امن تر و عادی تری داشته باشد در شانزدهمین تولد یون ،جای حادثه ای دلخراش برای این دو زن اتفاق میافتد و زندگی یون جای برای همیشه دستخوش تغییر می شود. بادام داستانی تأثیرگذار درباره ی شگفتیهای مغز انسان و معجزه ی دوستی و روابط انسانی