گلولهها صفیر میکشیدند و وقتی گلولهٔ توپی فرود میآمد، دیگر تنها چیزی که میشنیدیم هیاهوی انفجار آن بود. بالأخره به جاده رسیدیم و خودمان را در خندق حاشیهٔ آن انداختیم، اول من و پاول و اودوکیم کوچولو و بعد کیایین و شیفرا. نفسزنان تا ته خندق غلتیدیم. بهناگاه کیایین بلند شد و با تمام توان شروع به صدازدن شیفرا کرد، انگار او آنجا در باغها مانده باشد. اما شیفرا کنار ما در ته خندق بود، غرق در خون... اوبر مینگارللی فرزند یک مهاجر ایتالیایی بود و از اواخر سال ۱۹۸۰ رسما انتشار آثارش را آغاز کرد. او تمام زندگیاش را وقف ادبیات کرده بود. جنگ و روابط انسانی و سکوت از مهمترین مضامین آثار اوبر مینگارللیاند، خصوصا که خود نیز مدتی در نیروی دریایی فرانسه خدمت کرده بود.