در بیستسالگی، تقریباً همه معتقد بودند که کمکم باید سروسامان بگیرد، همه بهجز خود پت. برای پت، بیشهی نقرهای، هم حکم خانه را داشت هم بهشت برین را. هرآنچه از زندگی میخواست در جادوی آن خانهی قدیمی و دوستداشتنی در جزیرهی پرینس ادورد و عزیزانش خلاصه میشد، مخصوصاً مادر و پدر عزیزش، خواهرش ناناز و جودی خستگیناپذیر. یکلحظه هم نمیتوانست به رفتن از بیشهی نقرهای فکر کند و رؤیایش در اختیارگرفتن امورات بیشهی نقرهای بود؛ خانهای که چیزهای خوبش تغییر نمیکرد... ولی وقتی کسانی که عاشقشان بود، ازجمله هیلاری گوردون، کمکم از او دور شدند، پت فکر کرد آیا انتخاب و عشقش به بیشهی نقرهای عاقلانه بوده است. غافل از اینکه سؤال سختتری در انتظارش بود: آیا ممکن بود روزی در بیشهی نقرهای احساس تنهایی کند؟