بخشی از کتاب: عباس کلافه و پریشان جواب داد: از من توقع نداشته باشید همینالان جواب بدهم. آن هم من که تا چند دقیقه پیش نمیدانستم سرنوشت زندگیام چه میشود. پوزخندی زد و گفت: تا همین چند دقیقه پیش کنار بازداشتیها نشسته بودم چهبسا من را بهجای این طرف راهرو به آن طرف راهرو میبردند من حتی نمیدانستم برای چه اینجا هستم بعد ناگهان به من گفتند که نخستوزیر میخواهد تو را ببیند و حالا با پیشنهاد استانداری مرا غافلگیر کردهاید.