روزهای آخر تابستان 1323 است؛ دورهای پرآشوب که سرنوشتِ نافرجامْ «توکلِ» وامانده و مطرود را سرگردان و شکستخورده میکند و او را در میان جماعتی مثل خودش پرتاب میکند؛ کسانی چون خودش ناکام. توکلِ سرراهی سرپرستش را از دست میدهد و همچون آن دوران پرآشوب اسیر اعتمادها و بدبینیها، همدلیها و کینهتوزیها، دوستیها و دشمنیها میشود و برای انسانی که جز خود پشتوپناه و تکیهگاهی ندارد، همهچیز دشوارتر میشود. کتاب پیش رو، شرح این ویرانی فردی و اجتماعی است.