با سیطرهی هردم فزایندهی منطق سرمایهداری بر دوران متاخر و همزمان با بسط ایدئولوژیهای همسو با این وضعیت، خواهناخواه تمام سپهرهای اجتماعی و فرهنگی دستخوش تغییرات بنیادین میشود و در این میان با هرچه انتزاعیترشدن وابستگی این سپهرها به کلیت برسازندهی نظام اجتماعی، لاجرم واقعیت برجامانده از آنها نیز به تلهای بیمعنا و گاه فرسودهای تبدیل میشود که گویی از اساس واجد معانیای خودآئین با کلیتی نظامی بودهاند. در میانهی چنین بلوایی نوشتار پیش رو نه در قامتی چون نقد ادبی به عرصه میآید و نه حتی داعیهی تحلیلی کاملا جامعهشناسانه دارد، بلکه تنها میخواهد گزارشی باشد و قرائتی از زمینه و بستر گرایشهای موثر چند رمان فارسی در دههای که از سر گذشت: دههی نود شمسی. بر همین مبنا، چگونگی بهروایتدرآمدن تاریخ در بستر نهان و مسکوتماندهی آثار ادبی یکی از کلانمیلهای این گزارش است. کندوکاوی دیالکتیکی در ناخودآگاه سیاسی و فرهنگ طبقاتی مسلط بر آثار ادبی و رابطهی آن با ایدئولوژیهای مقومش.