پیر پائولو پازولینی (1922-1975) دیوانهی فوتبال بود. هم تماشای فوتبال، هم بازیاش، هم فکرکردن به آن. این کتاب قصهی عشقِ اوست به بازیای که آن را الهامبخش میدانست. کارگردانِ انجیل به روایتِ متی مدام پابهتوپ بود و در بازیهای فوتبال حتی برای تیم ملی هنرمندانِ ایتالیا شرکت میکرد. او در کودکی طرفدارِ تیمِ شهرش بولونیا بود و سپس در رُم شیفتهی «آ.س. رُم» شد. برای پازولینی فوتبال نبرد و زیبایی توأمان محسوب میشد. او میدید کودکان ایتالیایی در زمینهای خاکی و بعد جنگ چگونه با فوتبال میتوانند کمی نفس بکشد و رؤیا بسازند، میدید چگونه مردان و زنان خسته از روزمره در استادیومها برای تیمهای خود فریاد میکشند و در بردوباخت احساساتِ بیپیرایهشان به اوج میرسد. وقتی پازولینی را در پنجاهوسهسالگی ترور کردند جنازهاش پشتِ یک زمین فوتبال پیدا شد. توپ به پیکرِ بیجانش برخورد کرد و او را یافتند.
کارگردان «سالو» در این کتاب که صنم نادری آن را از ایتالیایی به فارسی برگردانده با وجوهِ مختلف فوتبالیاش روایت میشود. نویسنده و کارگردانی که نهایت آزادی را درحال دویدن برای توپ در زمینها یا تماشای فوتبال میدانست. قصهی پازولینی و فوتبال شگفت است، پردامنه، همهجانبه و در نهایت تراژیک. پازولینی فوتبال را نفس میکشید. جسورانه مانند سینمایش. این قصهی اوست. مردی با پیراهن شمارهی یازده.