در بند اعدامی یکی از زندانهای بزرگ بغداد به دنیا آمد. سیدشهاب، که بسیاری از رازهای زندگیاش را میداند، میگوید: «تابستان ۱۹۸۰ به دنیا آمده است.» تا ششسالگی هیچکس به او نگفت چگونه و چرا در زندان به دنیا آمده. او لحظهی اعدامِ مادرش هنگامی که جسدش بر چوبهی دار آویزان بوده و زیر پاهایش خالی، از زهدان رها شده و افتاده بود. میگویند روز بعد از تولدش، مردی به بند اعدامیها آمده، بچه را برداشته و از نزدیک به او نگاه کرده. بدن کوچکش را چندبار ورانداز کرده و آرام روی موهایش دست کشیده. چیزهایی گفته و بعد روی زمین گذاشته.
آن مرد که ظاهرا از مسئولان بلندمرتبهی حکومت بوده دستور میدهد نامش را بندر بگذارند؛ بندر فِیلی. همین. به نظر میرسد این آرزوی مادرش هم بوده که نام بچه بندر باشد.
کتاب بیستوسه سال از زندگی بندر را ترسیم میکند. کودکی که در دو زندان شاهد اعدامهای پیدرپی مردم سرزمینش است و جنایات بشر علیه بشر را تماشا میکند. در لایههای زیرین این روایت میتوان دستهای دیکتاتوری بیرحم و ویرانگر را کشف کرد، دیکتاتوری به نام صدام حسین با همهی خدم و حشمی که از او دستور میگیرند. بندر فیلی در فضایی زاده میشود و در سرزمینی نفس میکشد که زندانش وحشتناک و رعبآور است و چیزی که بیرون از زندان در انتظارش است نیز جز یاس و ناامیدی به همراه ندارد.