هوش فرهنگی به هوش هیجانی ربط دارد؛ ولی هوش هیجانی که از در بیرون میرود، هوش فرهنگی وارد میشود. فردی با هوش هیجانی فراوان هرآنچه را از ما انسان میسازد و هرآنچه را موجب تفاوتهای ما میشود، درک میکند. فردی با هوش فرهنگی سرشار بهنحوی خصوصیات مشترک همۀ افراد و گروهها، خصوصیات مختص به فرد یا گروهی خاص و خصوصیاتی را که نه همگانیاند و نه خاص، از رفتار فرد یا گروه بیرون میکشد. فرهنگ، قلمرو گستردۀ بین این دو قطب است. کسانی که از لحاظ اجتماعی بین همتایانشان از همه موفقترند، اغلب برای فهم غریبههای فرهنگی و بعد، پذیرفتهشدن بین آنها بیشترین دشواری را دارند. کسانی که عادتها و هنجارهای فرهنگ بومی بهطور کامل در آنها نهادینه شده، ممکن است وقتی وارد فرهنگی به جز فرهنگ خودشان میشوند، از همه بیگانهتر باشند. افرادی که تا اندازهای از فرهنگ خود جدا شدهاند، گاهی آدابورسوم و حتی زبان بدن میزبانهای ناآشنا را راحتتر میپذیرند. آنها عادت دارند مشاهدهگر باشند و آگاهانه برای همرنگشدن تلاش کنند. در محیط کسبوکاری که بهطور فزاینده متنوع میشود، مدیران باید بتوانند در میان انبوهی از عادتها، حرکات و فرضیههایی که معرف تفاوتهای همکارانشان است، راهشان را پیدا کنند. فرهنگهای خارجی همهجا هستند، نهتنها در کشورهای دیگر، بلکه در شرکتها، حرفهها و مناطق مختلف. تعامل با افراد درون این فرهنگها مستلزم تیزبینی و سازشپذیری است. اشخاصی که این خصوصیات در آنها بسیار بارز است، لزوماً کسانی نیستند که از بیشترین موفقیت اجتماعی در محیطهای آشنا برخوردار باشند. هوش فرهنگی توانایی فهم بسترهای ناآشنا و سپس، آمیختهشدن با آنهاست. هوش فرهنگی سه جزء دارد: شناختی، فیزیکی و هیجانی یا انگیزشی. هرچند هوش فرهنگی بسیاری از ویژگیهای هوش هیجانی را دارد، یک گام فراتر میرود؛ چون شخص را آماده میکند بین رفتارهای حاصل از فرهنگ مدنظر، رفتارهای شخصی و رفتارهای مشترک بین همۀ انسانها تمایز قائل شود. میتوان گفت که بیشتر مدیران در هر سه حوزۀ هوش فرهنگی به یک اندازه قوی نیستند. این نویسندگان ابزارهایی طراحی کردند که شیوۀ شناسایی نقاط قوت فرد را نشان میدهد و فنون آموزشیای تدوین کردهاند که به افراد کمک میکند بر نقاط ضعفشان غلبه کنند. آنها نتیجه گرفتهاند هرکسی که بهنسبت هوشیار، گوشبهزنگ و باانگیزه باشد، به هوش فرهنگی مقبولی دست مییابد.