امروزه عموماً اضطراب نوعی آفت یا بیماری تلقی میشود؛ در میان اختلالاتی که روانشناسان و روانپزشکان تشخیص میدهند و قصد درمانش را دارند، اضطراب بیشترین سهم را دارد. ولی اضطراب فقط یک عارضه یا ناخوشی نیست؛ بهعلاوه، همیشه ضرورت ندارد که درمان و معالجهاش کنیم. درواقع فیلسوفان بسیاری ادعا کردهاند که اضطراب بخشی عادی و حتی لاینفک از انسان بودن است؛ آنها مدعیاند که پذیرفتن این واقعیت میتواند موجب تحول ما شود، و به این ترتیب، با عمیقترکردن فهم ما از خودمان اجازه میدهد زندگی پرمعناتری را در پیش بگیریم. در کتاب اضطراب، سمیر چوپرا دست به کندوکاو در نگرشی ارزشمند دربارۀ اضطراب میزند که فلسفههای کهن و مدرن پیش مینهند – آیین بودا، اگزیستانسیالیسم، روانکاوی، و نظریۀ انتقادی. او درعینحال با تلفیق خاطرهنویسی و فلسفه، از این نیز میگوید که اضطراب چه نقش مهمی در زندگی خودش داشته است و فلسفه چگونه یاریاش کرده تا اضطرابش را بفهمد و بپذیرد.
چوپرا نشان میدهد که فیلسوفان بسیاری – ازجمله بودا، کیرکگور، نیچه، فروید، و هایدگر – اضطراب را نوعی پاسخِ اجتنابناپذیرِ بشری به وجود دانستهاند: بودن یعنی مضطرببودن. چوپرا با توسلجستن به آرای مارکس و مارکوزه به بررسی این واقعیت میپردازد که فقر و اوضاع مادیِ ما میتواند به اضطرابمان دامن بزند، ولی تأکید میکند که حتی اغنیا و ثروتمندان نیز گریزی از آن ندارند. حتی آنها که تحت درمان قرار گرفتهاند هم به همین ترتیب. اضطراب از وضع بشر جداییناپذیر است و برای درک وضع بشر گریزناپذیر. چهبسا فلسفه نتواند اضطراب را درمان کند، ولی شاید بتواند با هدایت ما بهسوی خودشناسی و خودپذیریای عمیقتر، باعث شود برای اضطرابمان نگران و مضطرب نباشیم.