داستانهای کوتاه گئورگی گاسپادینُف در خیالانگیزی و جذابیت روایی یادآور جادوی قلم خورخه لوئیس بورخس هستند. این داستانها اغلب از واقعیتی ملموس در اطراف نویسنده آغاز میشوند و به حقیقتی اغلب تلخ دربارهٔ انسان معاصر میانجامند. پیچیدگی روایی و شخصیتپردازی عمیق گاسپادینُف که در فیزیک اندوه و پناهگاه زمان به اوج میرسند، ریشه در این داستانهای کوتاه او دارند. در کتاب و داستانهایی دیگر... ــ خواه داستان جنایی باشد و خواه داستان کریسمس یک خوک ــ معمولاً یک بازی زبانیست که به کشفی غیرمنتظره منجر میشود. این داستانها را باید مانند تکههای یک جورچین کنار هم بگذاریم تا به راز قلم گئورگی گاسپادینُف پی ببریم. کشمکش انسان با زمان، نگرش انسانمحور جهان امروز که به قربانیشدن حیوانات انجامیده، سرگردانی افراد در دهلیزهای روایت کمونیسم بیمروت، ویرانی محیطزیست، اسارت انسان در دست ساختههای خودش، و... درونمایههای داستانهای گئورگی گاسپادینُف هستند.