هریت و وین از زمان دانشجویی، زوج کامل و معرکهای محسوب میشدند - مثل نمک و فلفل، عسل و چای، خرچنگ و نان رول، با هم جور بودند. اما حالا، بهدلایلی که هنوز در موردشان صحبت نکردهاند، اینطور نیستند. شش ماه پیش از هم جدا شدند و هنوز به بهترین دوستانشان نگفتهاند. به همین دلیل است که خود را با هم در بزرگترین اتاقخواب ویلایی در شهر مِین میبینند که ده سال است پناهگاه سالانهی گروه دوستانهشان بوده است. پناهگاه سالانهی آنها از دنیا، جایی که برای یک هفتهی پر جنبوجوش و آبی، زندگی روزمرهشان را کنار میگذارند؛ مقدار زیادی پنیر، شراب و غذاهای دریایی میخورند؛ و هوای نمکی ساحل را همراه با افرادی که بیش از همه آنها را میفهمند، تنفس میکنند. اما امسال، هریت و وین درحالی که تلاش میکنند متوجه نشوند هنوز چقدر هم یکدیگر را میخواهند، دروغ میگویند. زیرا ویلا دارد فروخته میشود و این آخرین هفتهای است که همگی با هم در این مکان خواهند بود. آنها نمیتوانند قلب دوستانشان را بشکنند، بنابراین نقش خود را بازی خواهند کرد. هریت رزیدنت جراحی سختکوش خواهد بود که هرگز دعوایی را شروع نمیکند و وین، جذاب بیخیالی که هرگز اجازه نمیدهد تَرَکها نشان داده شوند. این نقشهای بیعیب و نقص است (البته اگر از فاصلهی دور و با عینک آفتابی آغشته به ضدآفتاب نگاهش کنی). بعد از سالها عاشق بودن، مگر چقدر میتواند سخت باشد که یک هفته نقشش را بازی کنی… درست جلوی کسانی که بیش از همه تو را میشناسند؟