اکنون فاجعه دامنگیر مسکو شده است. مردمان شهر پیِ پاسخ میگردند و پیِ کسی که او را مقصر بدانند. واسیا میبیند تنهای تنها مانده و از همهسو آماجِ حمله است. شاهزادهی اعظم به خشم آمده است و همپیمانانی را انتخاب میکند که او را در مسیر جنگ و تباهی پیش میرانند. اهریمنی خبیث برمیگردد که از همیشه قویتر است و عزم خود را جزم کرده است تا آشوب بپراکند. در میانهی این غوغا و درگیری، واسیا گیر افتاده؛ واسیایی که میبیند سرنوشت دو دنیا در دستان خودش است. واسیا که تقدیرش نامعلوم است، از حقایقی غافلگیرکننده دربارهی خود پرده برمیدارد و در همان حین با تمام وجود میکوشد تا روسیه و موروزکو و دنیایی جادویی را نجات بدهد که برایش گرانبها است. اما با تمام اینها، شاید نتواند همه را نجات بدهد.