ماسامونه کازاما مرد بیست و سه سالهای است که یک دختر پنج ساله دارد. در فصل شکفههای گیلاس، همسر سابقش از دنیا میرود. ماسامونه در بیرون از محل کارش به طور اتفاقی با دختربچهای آشنا و متوجه میشود که او دخترش است. و اینگونه بدترین بهار عمرش تبدیل به دورهای غمانگیز اما پرشور و نشاط از دوران زندگیاش میشود.