شب بعد به سیاق شب های پیش، این بار نه از درد ،بلکه با صدای سراب در اتاق شمس الدین از خواب پرید و صبح فردای آن شب که از پی تعقیبش به درون ارگ رسید جنازه مقتول زیبایی را دید که عمو و خاندانش بی رحمانه شهیدش کرده بودند؛ جوانی که در آفتاب ملول آسمانِ آن صبح در نظرش غریب ترین کشتگان عشق را به صحن ناکامی خود احضار کرده بود.