شیدخت داستانِ بازگشت به اصل خویش است؛ بازگشت به ریشهها و کشف رازها برای رسیدن به راهی. محدثه گودرزنیا در رمان «شیدخت» از دلِ حادثهای که قلب مردم سراسر ایران را به درد آورد، داستانی دلگرمکننده دربارهی سوگواری و خودشناسی روایت میکند. شیدخت داستانِ سفر بلوغ دختری نوجوان است که پدرش را در حادثهی آتشسوزی و ریزش ساختمان پلاسکو از دست میدهد. از یک طرف، او باید با درد این فقدانِ ناگهانی دستوپنجه نرم کند و از طرف دیگر به شمال ایران سفر میکند و برای اولین بار با خانوادهی پدریاش مواجه میشود. شیدخت در این سفرِ درونی و بیرونی، تلاش میکند از رازهای خانوادگی هم پرده بردارد و رفتارهای عجیبوغریبِ مادر و پدرش را درک کند. مثلا اینکه چرا مادر و پدرش مُدام دعوا میکردند؟ چرا پدرش هرگز شیدخت و برادرش را با خانوادهی خود آشنا نکرد؟ آیا میتواند با کشف ریشههایش بفهمد که واقعا کیست؟ میتواند با بازکردنِ گرههای گذشته، زخمهای سوگواریاش را در زمان حال التیام بخشد؟