امروز اولین روز مدرسهی پسر داستان است، او قرار است به مهدکودک برود و دلش میخواهد هرچیزی که لازم است را با خودش بردارد. او همینطور آرزو میکند مهدکودک به همان خوبی باشد که مادرش میگوید. همین که وارد کلاس میشوند چیز عجیبی اتفاق میافتد، خانم معلم انگار جادو میکند و اسم او را صدا میزند! «امروز, اولین روز مهدکودک من است. آنجا یک عالمه قانون بامزه داریم! تازه، کارهای جالبی هم انجام میدهیم: کلاس قصهخوانی، زنگهای تفریح باحال، اردو و کلی کارهای سرگرمکنندهی دیگه! دینگ دینگ! پیش به سوی مهدکودک!»