داستان "الماسی به بزرگی هتل ریتز" یک داستان کوتاه نمادین و انتقادی است که فیتزجرالد در آن رؤیای آمریکایی را بهشکلی اغراقآمیز و فانتزی زیر سؤال میبرد. شخصیت اصلی، جان آنگر، نوجوانی از طبقهی متوسط است که وارد دنیای عجیب و پنهان پرسی واشینگتن و خانوادهی فوقثروتمند او میشود؛ خانوادهای که بر قلهی کوهی از الماس زندگی میکنند و برای پنهان نگهداشتن این ثروت افسانهای، از هیچ جنایتی دریغ نمیکنند. تضاد بین سادهزیستی جان و تجمل افراطی خانوادهی واشینگتن، زمینهای میشود برای نقد تفاوت طبقاتی، فساد ناشی از ثروت، و پوچی تجملگرایی. فیتزجرالد با لحن طنزآمیز اما تلخ، نشان میدهد که چگونه جاهطلبی و حفظ انحصار میتواند انسانها را از اخلاق دور کند. خانواده واشینگتن به جای اینکه ثروتشان را با دیگران شریک شوند یا حتی آشکار کنند، آن را پنهان میکنند و حاضرند برای حفظش آدم بکشند. در دل این داستان فانتزی، پرسشهایی عمیق درباره اخلاق، انسانیت، و معنای واقعی "موفقیت" مطرح میشود. این اثر اگرچه کوتاه است، اما مانند بسیاری از نوشتههای فیتزجرالد، لایههای معنایی زیادی دارد.