با تو بودن

آخر وقت کاری روز چهارشنبه شتاب حرکت شرکت آرام گرفته بود، مهندس حسام سرخوش مدیر فروش شرکت خودروسازی پس از بدرقه چند نفری که قراردادشان امضاء شده بود، پشت میز بزرگ چوبی نفیسی که داشت راحت نشست، پیپش را چاق کرد و فندک زد، هنوز اولین پک را بر نداشته بود که توجهش به پوشه پرسشنامه هایی که برای استخدام منشی مدیریت پر شده بود افتاد، آن را جلو کشید چند ورق را زیرورو کرد، متن دو سه تا از اوراق را خواند، تقریباً همه شان نوشته بودند کار با کامپیوتر، تایپ نامه، پاسخ به تلفن ارباب رجوع را بلدند و تجربه کاری موفق دارند، به دیگر پرسش ها هم جواب داده بودند مثلاً درباره رقم پیشنهادی حقوق هر کدام مبلغی نوشته بودند ولی یک نفر با روان نویس سبز به جای اعلام رقم نوشته بود چیزی بیش تر از عرف و سابقه پرداختی این شرکت توقع ندارم.