ارنست از خنده منفجر شد: ـ داشتم برای خودکشی آماده میشدم، قصد دارم خودم رو از درخت بزرگ سیب حلقآویز کنم. دوست دارین به من ملحق شین؟ به آسایشگاه روانپزشکی خورشید زیبا خوش آمدید! مکانی دنج با ساکنانی عجیبوغریب ولی دوستداشتنی. این دنیای کوچک زیر نظر پرستار ارشد و پزشک مهربان و مرموز آسایشگاه اداره میشود. با ورود پُرسروصدای بیمار جدیدی که مدعی است او را بهاشتباه آنجا آوردهاند و همچنین حضور غیرمنتظرهی مدیر بیوجدانی که جایگزین پزشک محبوب شده است، آرامش آسایشگاه دستخوش تغییر میشود. بیماران ناچار میشوند خودشان دستبهکار شوند و این آغاز یک ماجراجویی دیوانهوار است... این کتاب با ترکیبی از طنز، احساسات و شخصیتهای بهیادماندنی داستانی سرگرمکننده و تأملبرانگیز را ارائه میدهد و خواننده را در دنیایی پر از شوخیهای ظریف و اتفاقات غیرقابلپیشبینی غرق میکند.