بیستم نوامبر 1820. نهنگ عنبر غول آسایی به کشتی نهنگ گیری اسکس در قلب آب هایی که بشر برای نخستین بار بر آن شناور می شود، یورش می برد و آن را به قعر ناشناختۀ اقیانوس می فرستد.
هرمان ملویل که خود ملوان بود، ماجرا را با جزئیات کامل آن هنگام که بر پهنۀ آب بود، می شوند و صحنۀ پایانی رمان مشهورش، موبیدیک، را به همین سان می نگارد. اما آیا فراسوی رمان و در جهان واقع نیز سرنشینان کشتی اسکس در لحظۀ حمله کُشته شدند؟ پاسخ به این سؤال همراه با بسیاری از جزئیات اعتقادی، سیاسی و اقتصادی آن دوران، سفر تجاری اسکس، کشتی شکستگی و آن سفر پررنج و تعب نجات، آغشته به ننگ آدمخواری، موضوع اصلی کتاب در قلب دریا است.
رابطۀ انسان و نهنگ ریشه در کتاب مقدس دارد و تراژدی اسکس و رمان ملویل هم استعاره ای از سرنوشت بشر هستند؛ بشری که پرشور و سرشار از رؤیا دل را به دریا زده، مغلوب طبیعت و ناامید گشته و آنگاه باز امید را یافته و به نقطۀ شروع بازگشته. اسکس داستان ماست، مایی که در تلاطم دریایی از ابهام مرتکب فجیع ترین اشتباهات و حتی جنایات می شویم. و فردا روز را باز از سر می گیرم، برخی با عذابی ماندگار در جسم و جان و برخی بی هیچ مشکلی. ما ملوانان کشتی اسکس هستیم که معظلات و مشکلات بی رحمانه بر ما تاخته و ما را از نفس انداخته و اینک در بیکران دوردست منفصل از مطلوب شده ایم. اما تا آن دم که امید به نجات یافتن زنده است، امتداد زندگی حتمی است، اگر خودمان هم نه، نوع بشر قطعاً.